چون از اين فارغ شدند ، بوسهل و قوم از پاي دار باز گشتند . و حسنک تنها ماند . چنان که تنها آمده بود از شکم مادر، حسنک قريب هفت سال بر دار بماند . چنان که پاهايش همه فرو تراشيد و خشک شد چنان که اثري نماند . تا به دستوري فرو گرفتند، ...

تاريخ يادآورفرازونشيب دوران مختلفي از زندگي نياکان ماست، که با تلاش
وصف ناپذيري جامعه و کشور را با سرمداري از تجاوز بيگانگان در امان نگه
 داشته اند و با گذر زمان ما را موظف به صيانت اين ميراث گران بها نموده اند،‌ و به اشاره بيهقي :«مي خواهم که داد اين تاريخ به تمامي بدهم و گرد جنايات و زوريا  بگردم».
ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي از تاريخ نگاران استثنائي ايران است ،که تأليف با  ارزشش فزون بر وقايع نگاري و شناخت روزگار و شخصيت هاي حکومتي با  ظرافت و لطافت خاصّ ادبي به عالم ديگري مي برد و شخصيت هاي روزگار را مي  شناسد و سرانجام مي رسد به اين مرحله که فرمايد:«احمق کسي باشد که دل در اين گيتي غداروفريفتکار بندد» در تاريخ بيهقي - ص60-فياض) او مي نويسد: در دربار محمود غزنوي همه انديشمندان روزگار سامانيان که اهل علم و دانش در تمامي زوريا بودند به دربار پذيرفت و يک جمع بزرگ به مانند سامانيان بوجود آورد.التبکين با ابو علي و ابوالفضل بلعمي (309) همدم و هم روزگار بود، و همين همدمي به سود جستن از اهل علم و دانش تشويق کرد. معروف است که نصربن احمد ساماني گاهي هر کسي خشم مي گرفت و فرمان هايي از جمله : بند و مرگ مي راند و بعداً که پشيمان مي شد خود را سرزنش مي کرد ، از بلعمي چاره ي رفتار زشت خود را خواست، و بلعمي راه حل را ، هم نشيني با خردمندان دانست . که تا سلطان در خشم شود پايمردي کنند و نصر پذيرفت.(نقل به مضمون تاريخ بيهقي- فياض – ص 170)
بو سهل زوزفي وزير مسعود غزنوي با وزير حسنک معزول سخت بد بود. که در روزگار وزارت بر وي استخاف ها کرد، تا خشم سلطان را بر وي دائمي داشت و به بلخ رسانيد بد و آن چه رسانيد. بوسهل فرمود تا وزير حسنک را به علي رايض سپردند که چاکر بوسهل بود. تا او را به خانه خويش برد. و بدو هر چيزي رساند از انواع استخاف .
مردمان در زبان گرفتند و بد گفتند که مردمان بزرگ نام بدان گرفتند که چون دشمن دست يافتند نيکوئي کردند که آن نيکوئي بزرگ تر از استخاف باشد .
والعفو عند القدره سخت ستوده است، و در امثال گفته اند: اذا ملکت فاسجع، اما بوسهل چون اين واجب نداشت و دل بر وي خوش کرد به مکافات ، «نه بوسهل ماند و نه حسنک ». و من اين فضول از آن جهت راندم که مگر کسي را به کارآيد.  تاريخ بيهقي ص64 – فياض -
بيهقي منصفانه پس از مرگ بوسهل داستان تراژيک بردار کردن حسنک وزير رحمت الله عليه را نوشتند، کوشيده است تا از مسير«حقيقت» گوئي دور نشود. و فتنه انگيزهاي بوسهل را بيان کرده، اما در يک جمله آورده است: «بوسهل زوزفي با جاه و نعمت در جنب حسنک يک قطره آب بود از رودي» تاريخ بيهقي ص 179- فياض
بيهقي منصفانه از بوسهل زوزفي سخن مي گويد، به سان پاره اي از وقايع نگاران نيست که يک عيب و نقص در سياست مدار را ببيند و ديگر خدمات او را فراموش کند ، در زمره کساني ست که حقايق را مي گويند که فقط آيند گان را فايدت رساند ، بدين سان : اين نه از ان مي گويم که من از بوسهل جفاها ديدم که بوسهل و اين قوم همه رفته اند و مرا پيداست که روزگار چند مانده است .
زماني که از حسنک وزير و چگونگي اعدام وي سخن به ميان مي آورد از بوسهل زوزفي چنين ياد مي کند: هر چند مرا از وي بد آيد ، به هيچ حال ، چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وي مي بايد رفت سخني ندانم که آن به تعصبي و تزيدي کشد .« اين بوسهل مروي امامزاده و محتشم و فاضل مدار بود»  و درباره کرداري او آورده است: « شرارت و زعادتي در طبع وي شوکه شده و با آن شرارت دلسوزي نداشت ، و هميشه چشم نهاده بود تا پادشاهي بزرگ و جبار بر چاکري خشم گرفتي و آن چاکر را لَت زدي و فرو گرفتي و آن گاه لاف زدي که فلان را من فرو گرفتم و اگر کرد ، ديد و چشيد و خردمندان دانشمندي که چنان است و سري مي جنبانيدندي و پوشيده خنده مي زدندي که وي گزاف گوي است . تاريخ بيهقي ص 179- فياض
بررسي کشتن حسنک بايد جرمي ساخت، چنان که رسميت حکومت گران است ، او را  « قرمطي » شناختند . خواجه احمد کوشش ها کرد تا خون وي و هيچ کس نريزد . البته خون ريختن کاري بازي نيست.تاريخ بيهقي ص 182
در موقع آوردن حسنک به قربان گاه حتا دو تن از قضات و فقيهان گفتند: « خواجه بوسهل را بر اين دو آورد که آب خويش برد »همان ص 184
چون حسنک بيامد خواجه [احمد] بر پاي خاست ، چون اين مکرمت بکرد همه اگر خواستند يا نه بر پاي خاستند . بوسهل زوزفي بر خشم خود طاقت نداشت بر خاست نه تمام خواجه احمد گفت در همه کارها ناتمامي. خواجه بزرگ (احمد) روي به حسنک کرد و گفت: خواجه چون مي باشد، و روزگار چه گونه مي گذارد؟ گفت: جاي شکراست.خواجه گفت: دل شکسته نبايد داشت که چنين حال ها مردان را پيش آيد، فرمان برداري بايد نمود، به هر چه خداوند  فرمايد: که تا جان در تن است اميد صد هزار راحت و فرج است. بوسهل را طاقت نرسيد گفت : او خداوند کرا کند که چنين سگ قرمطي که بر دار خواهند کرد به فرمان اميرالمومنين گفتن؟
خواجه ( احمد ) به خشم در بوسهل نگريست . حسنک گفت: سگ ندانم که بوده خاندان من و آن چه مرا بوده است از آلت حشمت و نعمت جهانيان دانند ، جهان خوردم وکارها راندم و عاقبت کار آدمي مرگ است، اگر امروز اجل رسيده است کس باز نتواند داشت که بردار کشند يا جز دار که بزرگتر از حسين علي نيم!  تاريخ بيهقي ص 184
حسنک را به پاي دار آوردند « خواست که شوري بزرگ به پاي شود . سواران سوي عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوي دار بردند . و به جايگاه رسانيدند . بر مرکبي که هرگز ننشسته بود و جلادش استوار ببست ؛ و رسن ها فرود آورد  و آواز دادند که سنگ دهيد هيچ کس دست به سنگ نمي کرد . و همه زار زار مي گريستند ، خاصه نيشابوريان ، پس مشتي رند را سيم دادند که حسنک را سنگ زنند و مرد خود مرده بود . همان منبع  ص 187 .
چون از اين فارغ شدند ، بوسهل  و قوم از پاي دار باز گشتند . و حسنک تنها ماند . چنان که تنها آمده بود از شکم مادر، حسنک قريب هفت سال بر دار بماند . چنان که پاهايش همه فرو تراشيد و خشک شد چنان که اثري نماند . تا به دستوري فرو گرفتند، و دفن کردند ، چنان که کس ندانست سرش کجاست و تن کجاست . و مادر حسنک زني بود سخت جگرآور ، چنان شنيدم که دو سه ماه از وي اين حديث نهان داشتند . چون بشنيد جزعي نکرد . چنان که زنان کنند . بلکه بگريست به درد . چنان که حاضران از درد وي خون گريستند . پس گفت : بزرگ مردا که اين پسرم بود که پادشاهي چون محمود اين جهان بدو داد و پادشاهي چون مسعود آن جهان . همان منبع ص 189 تاريخ بيهقي – فياض .
حسنک وزير از جمله چهره هاي درخشان عصر غزنويان بود که قدرش را ندانستند . و خدماتش را ناجوانمردانه پاسخ گفتند . او را به عقوبتي دچار کردند که در تاريخ ما معمولاَ سرنوشت مردان متفکر و خود ساخته بوده است .(1)
او حسن بن محمد ميکال ملقب به سيدالکفاه و معروف به امير حسنک ميکال نيشابوري آخرين وزير سلطان غزنوي است .
حسنک در ايام جواني هميشه در ملازمت محمود به سرمي برد و در سفر و حضر با او بود . هنگامي که محمود به سلطنت رسيد رياست نيشابور را به او داد حسنک در اثر لياقت و کارداني مورد توجه سلطان محمود واقع شد . و در نتيجه کار ديوان غزنه را به وي تفويض گرديد . و بعد سلطان محمود پس از .
عزل احمد بن حسين   سمندي او را به وزارت گزيد.(2)
خورند مير در « دستور الوزرا » در باب خصوصيات حسنک وزير مي گويد:« ابو علي حسن بن محمد مشهور به حسنک ميکال ، به حلاوت و گفتار و لطافت کردار جودت ذهن انصاف داشت .
قاطعيت در انجام امور موجبات حسادت اطرافيان را فراهم ساخت . حاسدان حسنک قرمطي بودن او را تنها دستاويز براي بر انداختن قرار دادند . اما محمود علي رغم پيغامي که خليفه در خصوص قرمطي بودن حسنک برايش مي فرستد باز به دليل اعتماد به حسنک داشت بر آن موضوع اهميت زيادي قايل نمي  شود و مي گويد : « بدين خليفه خوف شده بيايد نبشت که من از بهر قدر عباسيان انگشت در کرده ام از همه جهان وي را من پرورده ام و با فرزندان و برادران من برابراست و اگر وي قرمطي است من هم قرمطي باشم.تاريخ بيهقي ج 1 ص 230
دشمني خليفه با حسنک از اين جا شروع شد که حسنک در عصر محمود غزنوي براي زيارت به خانه خدا رفت و در بازگشت از قلمرو فاطميان گذشت . خليفه مصر نيز خلعتي را به حسنک اعطا کرد . اما نرفتن حسنک  براي دست بوسي خليفه و گرفتن خلعت از خليفه مصر موجبات دشمني خليفه با حسنک را فراهم ساخت.و بر سر همين دشمني بود که بعدها خليفه بغداد داغ تکفيرقرمطي بودن رابر پيشانيش نهاد. و موجبات به دار آويختنش را فراهم ساخت .ولي اتهامي که خليفه به حسنک زد دروغ مي نمايد. شايد گناه حسنک در نظر خليفه بغداد تنها همان بوده که به او بي اعتنايي کرد  و از ديدارش سرباز زده است.
پي نوشت ها:
1- سيماي حسنک وزير در تاريخ بيهقي نوشته محمد طاير قدسي ص 71  ماهنامه حافظ شماره 30 تير 85
2- شهيدان قلم و انديشه. نوشته عبدالرفيع حقيقت.
3- خورند مير – دستور الوزار- تصحيح سعيد نفيسي سال 1535 نشر اقبال ص 145

از اين نويسنده:

سالگرد منوچهر آتشی: آتشی از زبان آتشی :: شماره ۶۰۳

دخانیات در گذر تاریخ :: شماره ۵۹۹

از موتورسیکلت تا رکوردار تصادفات جاده ای :: شماره ۵۹۵

آن كه عالم سر است بدين حال گواست :: شماره ۵۹۴

شبی گرم برای مطبوعات بوشهر :: شماره ۵۹۳